«پیادهروی اربعین» که هر سال شیعیان و معتقدان زیادی را با خود همراه میکند، در قالب کتاب هم نمود داشته و برخی از تجربه این سفر نوشتهاند. برخی از کسانی که در این سالها در پیادهروی اربعین به سفر کربلا و حرم امام حسین (ع) رفتهاند خاطرات و دلنوشتههای خود را از این سفر در قالب کتاب منتشر کردهاند. برخی هم در اینباره داستان نوشتهاند. در ادامه نگاهی داریم به تعدادی از کتابهایی که با موضوع «پیادهروی اربعین» منتشر شدهاند.
«روایت پیادهروی اربعین: روایت مردمشناسانه و جامعهشناختی از پیادهروی اربعین» زیر نظر محمدرضا جوادی یگانه و محمد روزخوش منتشر شده است.
در بخشی از مقدمه این کتاب آمده است: این گزارشهایی که پیش روی خوانندگان قرار دارد ساختار مشابه و کیفیت یکسانی ندارند. عاری از داوریهای شخصی و کلیگوییهای معمول هم نیستند. گاهی نیز افراط در استفاده از لحن تماما سوبژکتیو و بیان مملو از احساسات، برخی از این متنها را از گفتمان پژوهشی دور کرده است. به رغم همه این نکات، اگر خواننده علاقهمند حوصله به خرج دهد و این کتاب یا بخشهایی از آن را بخواند، دست خالی بازنمیگردد. در لابهلای متون با توصیفها و روایتهایی از میدان تحقیق مواجه میشویم که تازه و شایان توجهاند. نویسندگان گزارشها، روایتهایی از زائران ایرانی و عراقی و پاکستانی و… ارائه میکنند که برخلاف برداشت رسانهای مسلط، از تنوع و تکثر علایق و انگیزهها در این جمعیت خبر میدهند؛ تنوعی که البته در پسزمینه باوری واحد – اعتقاد به اهمیت و عظمت حادثه کربلا – جریان مییابد که همواره از مهمترین مبانی هویت شیعیان بوده است
«به سفارش مادرم: بیست و چند روایت از مأموریتی خانوادگی در عراق» نوشته سیداحسان حسینینسب مجموعه روایتهایی از عراق در ایام اربعین است.
در بخشی از این کتاب آمده است: در این سالها، مادرم از بین سفرهایی که نمیتوانست برود، بیشتر از همه سفر به عراق در ایام اربعین را دوست داشت. مادرم زن بااعتقادی است. درست همانقدر که من بیاعتقادم. مادرم دوست داشت به عراق سفر کند و در هنگامه پیادهروی آدمها حضور داشته باشد و بخشی از تاریخی باشد که این سالها در حال رقم خوردن است.
من اما دوست نداشتم هیچوقتی از سال به عراق سفر کنم؛ خاصه در ایام اربعین. اما… مادرم وقتی شنید که رفقای عکاسم من را به این سفر دعوت کردهاند تا با آنها به عراق بیایم و روی عکسهایی که آنها از این سفر میگیرند، چیزی بنویسیم، مشتاقتر از همیشه، خواست تا من بهجای او به این سفر بروم. من به خاطر مادرم به عراق رفتم، و نرفتم که روی عکسهایی که دوستان عکاسم میگیرند، چیزی بنویسم. رفتم که برای او بنویسم. برای مادرم، که نمیتوانست به این سفر بیاید.
کتاب «عمود ۱۴۰۰» سفرنامهای است از نجف تا کربلا به روایت علیاکبر والایی.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: تا نیمههای شب، فرصت دارم به بینالحرمین بروم. اما در آغاز شب و در دل تاریکی، گذر در بافت سنتی محلههای شهر کربلا، برایم تازگیهایی دارد که حس نوستالوژیک دیرآشنایی را در ذهنم زنده میکند. پس از صرف غذای نذری، تا ساعتی در کوچه پس کوچههای محله قدم میزنم و به اهالیاش مینگرم که فکر و خیال را میبرد به هزاره تاریخ، به دورتر و دورتر؛ به مردمان عصر صدر اسلام. این خانههای کاهگلی با درهای چوبین و کوبههای فلزیاش برای دقالباب، کورسوی نور درون خانههایش، با حزنی که هوای محله را آغشته است، انگار علی را کم دارد.
همچنین «خس بیسروپا» روایت حمید حسام از سفر به کربلا در ایام اربعین است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: نجوای آهسته و محزون یک مداح دلشکسته ایرانی، رمق تازهای به پاهایم میدهد که میخواند: «عمه سادات داره میآد.» به خودم هی میزنم که «این راه را، این بهشت را، این مدینه فاضله را که تو با این لذت و شوق و میزبانی میپیمایی، عمه سادات با زخم پا و ضرب تازیانه و فراق جگرسوز برادر، نه از نجف تا کربلا که از کربلا تا شام پیمود. پس لحظهلحظه این ثانیههای بیتکرار را از دست نده و مشغول دنیا نشو».
دست به مخزنالاسرار طالبی میبرم و این بار سهم من از ذکر و دعا، خواندن «زیارت وارث» است. میخوانم و پرواز میکنم:
السّلام علی آدم صفوةالله، السلام علی نوحٍ…
«به صحرا شدم، عشق باریده بود…» گزارشی از راهپیمایی اربعین است به قلم غلامعلی حدادعادل.
در معرفی این کتاب عنوان شده است: «غلامعلی حداد عادل در سفر خود به نجف اشرف در سال ۱۳۹۶، با سیل عظیم راهپیمایان اربعین هممسیر میشود و شرحی از جریان این راهپیمایی و اتفاقهای رویداده در مسیر نجف به کربلا را در این کتاب که با عنوانی برگرفته از «تذکرةالاولیاء» عطار نیشابوری نامگذاری شده، ارائه میکند. او در این اثر پس از بیان گزارشی از این سفر معنوی و حال و هوای مسیر راهپیمایی و موکبها و زائران، به تحلیل این پدیده بزرگ سیاسی و دینی و اجتماعی میپردازد.»
در بخشی از کتاب آمده است: راهپیمایی اربعین تنها سفری در جغرافیا نیست، بلکه حرکتی در تاریخ است؛ آن هم نه به گذشته، بلکه به آینده. آنچه به این سفر جغرافیایی عمق و معنای تاریخی بخشیده، تحولی است که در بصیرت راهپیمایان پدید آمده است.
«ازدحام بوسه» نوشته نرگس مقصودی نیز سفرنامهای با موضع پیادهروی اربعین است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: اینکه چقدر طالب و تشنه پیادهروی کربلا بودم باید بگویم صفر از بیست. خداوکیلی من همیشه از این سفر برائت مثبت میجستم، به نظرم سخت و طاقتفرسا بود و سختیاش شیرینی زیارت و شوق یافتن حقیقت را کمرنگ میکرد و از همه مهمتر اِلمانهایی مانند نظافت اعم از دستشویی و حمام پا روی خط قرمزهای من میگذاشت و موانع فکری بیشتری را میساخت. در این موقعیت کائنات بیطرف نمینشیند تا تو فقط شنونده حرفهای رفقایت از سفر سالهای قبلشان باشی، از اضطراب و دلهره عادت ماهانهای که از مُحرم کابوسشان میشود و آرزوی حبس حیضشان را در آینده معدوم پیادهروی دارند. از بچهای که در شکم دارند و میخواهند مثل بچه اولشان در رحم، جاده نجف – کربلا را تلاوت کند و با قرائت جزء به جزئش در ماه ششم بارداری ختم قرآنی کند. خداوند بالاخره تو را به سمت قضاوتهای درونت پرت میکند، اینکه بدون آگاهی، ازشان بخواهی چیزی را که همیشه میشنیدی و از کنارش سهلانگارانه رد میشدی. شوخیشوخی در دهه اول صفر در صحن اسماعیل طلای امام رضا(ع) موقع طلوع آفتاب، پشت صف خادمین جارو به دست، همزمان با طلبِ کربلای جمعیت، من نیز کربلا خواستم و خیلی جدی برآورده شد، که مرام و رسمشان بالیدن است و تجلی کرم.
«اربعین طوبی» نوشته سیدمحسن امامیان،
روایت زندگی دختری ایرانی است که به ازدواج تاجری عراقی درآمده و حالا داستان زندگی خود را در مسیر پیادهروی اربعین از بصره تا کربلا برای نوههایش تعریف میکند.
متن داستان این کتاب ۴۰ گام دارد و در هر گام با دستمایه قرار دادن داستان زمان حال طوبی و پیادهروی او به سمت کربلا با رجوع به گذشته، نوجوانی، جوانی و میان سالی او که دربردارنده حال و هوای بخشهایی از تاریخ معاصر دو سرزمین ایران و عراق است روایت میشود.
در بخشی از کتاب میخوانیم: خانه عبدالله، خانه بزرگی بود، اما همان روز اول دلم برای همه کودکیام تنگ شد. خوب شد مامانی همراهم آمده بود والا دقمرگ میشدم. مامانی حال و روزش از من بدتر بود و یک هوس زیارت سرپا نگهش میداشت. روز سوم شد و هوویم پا به خانهاش نگذاشت. مامانی حالش دست خودش نبود. هر وقت اینطوری میشد، مینشست پای چرخ خیاطیاش و هی میدوخت و هی میدوخت تا خستگی جای فکر و خیالش را بگیرد. اما اینجا فقط باید دور خودش بچرخد.
«ستون ۱۴۵۳» نوشته مسلم ناصری روایتی سیال از گذشته به حال و از واقعیت تا خیال در بستر پیادهروی اربعین است.
در برشی از کتاب عنوان شده است: دو برادر نگاهی به هم میکنند. گویی میل ندارند چیزی بگویند. گوشیام را درمیآورم و میگویم: «شاید بتوانم با او تماس بگیرم تا زودتر پیدایش کنیم.» وقتی صفحه گوشی را روشن میکنم خم میشوند و با ترس به آن زل میزنند. از آنها شماره میخواهم که عقب عقب میروند و متوجه میشوم که نه تنها از حرفهای من چیزی نمیفهمند بلکه ترسیدهاند…
«عمود آخر» هم شامل خاطرات پیادهروی اربعین شهدای مدافع حرم است.
در معرفی این کتاب عنوان شده است: «این کتاب شامل ۴۰ خاطره از ۴۰ شهید مدافع حرم در مسیر پیادهروی اربعین است. خاطرات شهدای نامآشنایی همچون سردار شهید «حسین همدانی»، شهید «مجید قربانخانی» و شهید «حسین معزغلامی» و همچنین شهدای گمنامی چون شهید «داوود نریمیسا»، شهید «رضا سنجرانی»، شهید «جابر حسینپور» و… در این کتاب به چاپ رسیده است.
از آنجایی که سفر زیارتی اربعین در سالهای اخیر با جنگ با تروریسم در عراق و سوریه همزمان بوده و بسیاری از رزمندگان مقاومت از جمله شهدای مدافع حرم درگیر مبارزه با تروریستهای تکفیری در کشورهای عراق و سوریه بودهاند، خاطرات اربعین شهدای مدافع حرم به خوبی تاثیرات متقابل دفاع از حرم در برابر تروریستها و حضور در پیادهروی اربعین را به تصویر میکشند.
در این کتاب تلاش شده علاوه بر روایت خاطرات، بخشی از وجوه شخصیتی و سلوک فردی و اجتماعی شهدای دفاع از حرم نیز مورد توجه قرار گیرد.»
«او یافت مرا» نوشته رضا عیوضی درباره پیادهروی اربعین است که با بیانی طنز و همراه با مزاح، حال و هوای زائران و مسافران مسیر پیادهروی اربعین را به تصویر میکشد.
در بخشی از این کتاب آمده است: من خودم به این نتیجه رسیدم که برای رانندگی در شهرهای عراق، تنها بلد بودن دو چیز کافی است: راننده اول باید نحوه استفاده از گاز، کلاچ، ترمز و فرمان را بلد باشد؛ دوم باید بلد باشد که بوق بزند! حتی بیشتر از این! به جرأت میتوان گفت که بوق زدن در فرهنگ رانندگان عراق از اهمیتی برخوردار است که شاید حتی همان گاز و ترمز و کلاچ و فرمان و… هم آن اهمیت را نداشته باشند و به عبارتی، بوق زدن در عراق نیمی از رانندگی است. فلذا اگر شما از رانندهای که کنار جاده پارک کرده و کاپوت ماشین را بالا داده، بپرسید که مشکل و خرابی ماشین از چیست، هیچ بعید نیست که او در جواب بگوید: «بوقم کار نمیکنه، زاپاس هم ندارم» یا بگوید: «بوقم جوش آورده زنگ زدم بوقساز از شهر، خودش رو برسونه». آنقدر که بوق چیز مهمی است در اینجا!
«سید «من» حسینی» (روایتی از فتح «من» در پیادهروی اربعین) نوشته تقی شجاعی است.
در بخشی از این کتاب آمده است: «من»؛ جایش پشتِ دندههاست. میانِ سینه. جایی امن. دور از دسترسِ طُفیلیهای خلقت. من اگر دمدست باشد اینور آنور میخورَد. لک برمیدارد. چِرک میشود. مخصوصاً اگر کارَت یدی باشد! حکمتِ اینکه کربلاییها و حسینیها و هیئتیها بر سینه میکوبند همین است. دارند «من» را میکوبند. «من» کوبیده شد میشود حسینی… خادمالحسین که میگوید منظورش این است.
«این است. آن نیست» روایتهای داستانی از دنیای اربعین است که توسط جمعی از نویسندگان نوشته شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: یک بار کتابم را دستش گرفته بود و ازم پرسید: بابا! کربلای پنج کجاست؟ گفتم بغل کربلای چهار. کمی فکر کرد و گفت: اونی که ما پارسال پیاده رفتیم باهاش عکس انداختیم کربلای چند بود؟ گفتم: کربلای صفر…
همچنین «شرحی از بینهایت» (پیادهروی عظیم اربعین حسینی) با گردآوری هوشنگ نظری منتشر شده است.
در بخشی از این کتاب آمده است: در مسیر حرکت از نجف اشرف به کربلای معلی جلوههای ویژه فراوانی مشاهده میشود و ذهن هر انسانی را به فکر وامیدارد، زیرا عاشقان در حال حرکت شامل زن و مرد در هر رده سنی و با شرایط جسمی گوناگون و حتی برخی معلول و بعضی نیز با پای برهنه و تقریباً از تمامی کشورهای جهان این دریای بیکران جمعیتی را تشکیل میدهند، به راستی چه قدرتی میتواند چنین جاذبهای داشته باشد تا از هر قشری و از هر ملیتی را، با شرایط گوناگون و با چنین عشق و علاقهای وافر به سوی یک هدف واحد به حرکت درآورد. بنده حقیر نیز که در اربعین سال ۱۳۹۲ این توفیق نصیبم شده بود تا قطرهای از این دریای بیکران باشم در حین حرکت با مشاهده این وضعیت، ناگهان جرقهای در ذهنم به وجود آمد که اگر آقا سیدالشهدا (ع) قبول و لایق دانسته و یاری فرمایند، کتابی در این زمینه تألیف کنم تا بلکه بتوانم ذرهای از عظمت و شکوه این همایش معنوی شیعیان را به رشته تحریر درآورده و در شناساندن آن به جهانیان وظیفه خود را ادا کرده باشم.