اشاره

اگر با دقت به نقشه آسیا بنگریم، در قلب آن به نام سرزمینی بر می خوریم که امروزه آن را افغانستان می نامند؛ سرزمینی کهن و باستانی با سابقه ای که به پیش از ظهور زرتشت باز می گردد.

افغانستان قسمت اعظم خراسان بزرگ را شامل می شده است. با مرور نامهای شهرهای بزرگ خراسان قدیم مانند بلخ، هرات، کابل، جوزجان، تخار، سمنگان و بدخشان پی می بریم این نامها اکنون در حوزه جغرافیایی افغانستان قرار دارد.

متأسفانه در طول چند قرنی که از تشکیل حوزه سیاسی ـ جغرافیایی افغانستان می گذرد؛ این کشور تاریخ پردرد و رنجی را پشت سرگذاشته است که به طور محسوسی درصدد از بین بردن افتخار و سربلندی تاریخ این مرز و بوم بوده است. در این نوشتار سعی شده تا حد توانایی نویسنده به گوشه ای از تاریخ تصوف در افغانستان پرداخته شود.

با مراجعه به متون کهن تاریخی و تورق و دقت در آنها به این نکته مهم پی می بریم که سرزمین فعلی افغانستان که روزگاری جزو ایران بزرگ محسوب می شده، خاستگاه کسانی است که در تصوف و عرفان نقش قابل ملاحظه ای داشته اند. از آن میان، می توان به نام بزرگانی چون مولانا جلال الدین بلخی، ابراهیم ادهم، سنایی غزنوی، شقیق بلخی، خواجه عبدالله انصاری و خواجه احمد چشتیه اشاره کرد.

اصطلاح «خراسان بزرگ » که بخش قابل توجهی از ولایات شرقی را در برمی گرفته است، پس از اسلام متداول شد، به طوری که اعراب مسلمان، خراسان را واحد مستقل و کشوری جداگانه به شمار می آوردند.1

لسترنج حدود خراسان را که در عصر اسلامی از نظر وسعت محدودتر شده بود چنین توصیف می کند:

ابتدا بر تمام ایالات اسلامی که در سمت خاور کویر لوت تا کوههای هند واقع است اطلاق می شد و به این ترتیب تمام بلاد ماوراءالنهر را در شمال خاوری به استثنای سیستان و قهستان در جنوب شامل می گردید. ولی بعدها این حدود هم دقیق تر و کوچک تر گردید تا آنجا که می توان گفت خراسان از سمت شمال خاوری از رود جیحون به آن طرف را شامل نمی شد، ولی همچنان تمام ارتفاعات ماورای هرات را در برداشت که اکنون شمال باختری افغانستان است. در عین حال بلادی که در منطقه علیای رود جیحون یعنی در ناحیه پامیر واقع بودند، جزو خراسان یعنی داخل در حدود آن ایالت محسوب می شدند.2

یاقوت حموی در معرفی ولایت خراسان می نویسد:

ابتدای حدود آن از سمت عراق از آذازوار، شهر مرکزی جوین و بیهق است و پایان حدودش از سمت هند، طخارستان و غزنه و سجستان و کرمان است و اینها حدود خراسان است.3

بنابراین، خراسان سرزمینی وسیع بوده که تقریباً تمام افغانستان امروزی، بخشهای جنوبی ترکمنستان از جمله مرو و نیمه شرقی ایران تا محدوده سیستان را شامل می شده است.

جریان شناسی تصوف در افغانستان

تصوف با جذابیت خاصی که دارد، از شاخ و برگ فراوانی هم برخوردار است. شاید نتوان تعداد دقیق فرق صوفیه را برشمرد. علت فراوانی فرق صوفیه را هم می توان به این دلیل دانست که از همان آغاز تصوف به علل مختلف، سیر و سلوک عرفانی با شیوه ها و روشهای گوناگون انجام پذیرفته است که این شیوه ها و سلیقه ها به عنوان طریقت یا سلسله، شناخته شده اند. در ذیل به برخی از سلسله های مهم عرفان و تصوف اسلامی اشاره می شود.4

سلسله قادریه

این سلسله منسوب به عبدالقادر گیلانی(م 562ق) ملقب به قطب الاعظم است. پیروان این مکتب وحدت وجودی هستند و به محبت و خدمت شهرت دارند. اگر چه در اصل از بین حنابله برخاسته اند، تا حدود زیادی اهل تسامح و مسامحه بودند. در این طریقت به حفظ سنت و شعائر تاکید می شود و این طریقت در سراسر بلاد اسلامی منتشر شده است.

سلسله رفاعیه

منسوب به ابوالعباس سیدی احمد رفاعی بصری(م 578ق) است که سلسله شیوخ آن به معروف کرخی می رسد. پیروان این طریقت جهانگرد و خانه به دوش و در کار ریاضت و تربیت و ترتیب ذکر، تندروتر از قادریه اند.

سلسله بدویه

منسوب است به سیدی احمد البدوی(م 675ق) که آنان را احمدیه نیز می نامند. سلسله بدوی در مصر انتشار زیادی پیدا کرد. در یکی از جنگهای صلیبی که سن لویی به مصر حمله کرد، پیروان این سلسله مسلمانان را به جنگ با مسیحیان تشویق می کردند. اما بی بند و باری و میگساری آنها بعدها از اسباب عدم توجه عامه مسلمانان به آنها شد.

سلسله سهروردیه

منسوب به شهاب الدین عمر بن عبدالله سهروردی(م 632ق) است که در تصوف طریقه ای معتدل داشت. وی عمل به فرائض دین را مقدمه وصول به حقیقت می شمرد. سلسله های جلالیه، جمالیه، زینبیه، خلوتیه و شعبه های متعدد و مختلف آن در آسیای صغیر و روشنیه در افغانستان، از طریق سهروردیه نشأت یافته اند. زکریای مولتانی، این طریقت را در هند رواج داد و پیروانی یافت.
سلسله شاذلیه

منسوب به ابوالحسن شاذلی(م 656ق) است. رعایت پنج اصل خوف ظاهری و باطنی، پیروی از سنت، عدم اعتنا به خلق، تسلیم و رضا، توکل در شادی و محنت، پایه اعتقادی این طریقت است. این سلسله در مصر و مغرب و بلاد عثمانی قدیم اعتبار تمام کسب کرده است. سلسله های جوهریه، وفاییه، مکیه، هاشمیه، عفیفیه، قاسمیه و خواتریه در مصر و سلسله هایی مثل شیخیه، ناصریه، حبیبیه و یوسفیه در مغرب، از آن منشعب شده اند.

سلسله نقشبندیه

منسوب به خواجه بهاء الدین محمد نقشبند(م 792ق) است. نقشبندیه خود شاخه ای منشعب از سلسله خواجگان بوده اند که منسوب به خواجه احمد عطاسیوی، معروف به حضرت ترکستان، بوده است. بعدها این سلسله در هند، مخصوصاً در دوره اقتدار مغول هند، نفوذ داشت. پیروان این طریقت در آغاز طرفدار زهد و فقر و سادگی بودند و اندیشه وحدت وجودی داشتند، اما بعدها برخی از آنان به مدح گویی و مال اندوزی روی آوردند.

سلسله چشتیه

این سلسله را معین الدین چشتی(م 633ق) به وجود آورد. شیخ فریدالدین شکرگنج(م 670ق) و شیخ نظام الدین اولیا(م 725ق) از اخلاف وی هستند.

سلسله شطاریه

منسوب به عبدالله شطار(م بین 818 و 832ق) است. سخنان او یادآور سخنان بایزید و حلاج است. این طریقه در سوماترا و جاوه نیز پیروانی دارد.

سلسله مولویه

منسوب به جلال الدین محمد بلخی رومی، معروف به مولوی(م 672ق) است و دو فرقه پوست نشینان و ارشادیه از آن برخاسته اند. پیروان این طریقت، معتقد به وحدت وجود هستند و توجه به وجد و سماع، قول و ترانه از مختصات این طریقت است. مولویه در عهد دولت عثمانیها کسب نفوذ کردند و بعد از روی کار آمدن جمهوری ترکیه نفوذ خود را از دست دادند و اکنون فقط در حلب و بعضی بلاد کوچک باقی اند.

سلسله بکتاشیه

منسوب به حاجی بکتاش ولی(م 738ق) است. این طریقت در حدود قرن هشتم هجری پیدا شد و در ترکیه در روزگار سلاطین عثمانی رواج یافت. در آداب و عقاید این فرقه، هم صبغه تشیع و هم نوعی گرایش به تاویل و مسامحه دیده می شود. بعضی آداب و رسوم هم از تأثیر و تقلید نصارا در بین آنها رواج یافته است. کلاه سفید، احترام به ادیان، مبارزه با ظلم، از خصوصیات آنان است.
سلسله نعمت اللهیه

منسوب به شاه نعمت الله ولی(م 835ق) است. عقیده به وحدت وجود افراطی از مختصات این طریقت است. چند طریقه از این سلسله منشعب شده است که در ایران پیروانی دارد.

سلسله ذهبیه

منسوب به میرعبدالله برزش آبادی است. طریقه او از طریقت کبرویه جدا شده است و تا حدی رنگ غلو دارد و مانند سلسله نعمت اللهیه به تشیع منسوب است.

با تأمل در جریانها و سلسله های صوفی گری فوق در می یابیم که افغانستان به عنوان بخش عظیمی از خراسان بزرگ یکی از میراث داران جریان جذاب تصوف بوده و هست. با نگاهی به مکان نشو و نمای بزرگان صوفیه در خواهیم یافت که بسیاری از ایشان در همان محدوده فرهنگ پرور خراسان پرورش یافته اند. بزرگانی مانند ابراهیم ادهم،5 شقیق بلخی،6 حاتم اصم،7 احمد خضرویه8 و خواجه عبدالله انصاری9 از آن جمله اند. به عبارت دیگر، تصوف در افغانستان امروزی فرزند خلف همان تصوف در خراسان بزرگ است.

برای بررسی تصوف در افغانستان بجاست به جایگاه اجتماعی صوفیه در این سرزمین اشاره ای داشته باشیم.

در جامعه سنتی افغانستان و در تقسیم بندی ساختار طبقاتی آن، هنگامی که به نام صوفی که معمولاً با عنوان پیر یا عارف خوانده می شود برمی خوریم، می بینیم که مردم بر طبق باور عمومی آن را از طبقه روحانی به شمار می آورند. پیر یا عارف به آن علت به درجه تقدس نائل شده که در پی دستیابی به تقرب به خداوند است و غالباً به یکی از فرق صوفیه تعلق دارد.

فرق صوفیه جایگاه و نقش والایی در تاریخ افغانستان مخصوصاً در نهضت مقاومت این کشور داراست.10 تصوف در این کشور در سه فرقه نقشبندیه، قادریه و چشتیه11 متجلی شده است که در بین طبقات متوسط شهرها و اطراف شهرها نفوذ دارد. کابل و هرات دو مرکز بزرگ تصوف اند، اما تمام شمال کشور و ناحیه قندهار از این مکتب تاثیر پذیرفته اند.

در تصوف هر مریدی برای اینکه به شناخت حق نائل آید، به انجام اعمال روحانی نیاز دارد که بر حسب فرق مختلف متفاوت است. این اعمال عموماً عبارت اند از اورادی حاوی تکرار یکی از اسمای خدا (ذکر) و اعمالی از این قبیل.

صوفیهای شناخته شده دارای یک زندگی شدیداً روحانی اند، ولی تظاهر به آن نمی کنند. آنها عموماً در گروههای کوچک و در مکانی دورتر از اغنیا (خانقاه) که غالباً به یک مدرسه متصل است گرد هم می آیند و به رهبری پیر خود به ذکر می پردازند. از نمونه های بارز این عمل در عصر حاضر افغانسنان، می توان به مجامع صوفیه هرات در کنار مدفن خواجه عبدالله انصاری اشاره کرد.

صوفی در زندگی روزمره خود را به یک نظم فکری مقید کرده است که این نظم فکری بدون آنکه او را از دیگران جدا سازد، از دیگران متمایز ساخته است. پیوند میان ادبیات فارسی و تصوف در افغانستان پیوندی بسیار قوی است و این به خصوص به علت وجود نویسندگان محبوبی چون خواجه عبدالله انصاری، جامی و مولوی بلخی است.12

در افغانستان دو نوع تصوف داریم: یکی تصوف سنت گرا یا همان رابطه مرید و پیر؛ و نوع دوم متابعات جمعی یک قبیله از یک پیر که معمولاً پیران طریقت را در این نوع به جای مرید، مخلص می نامند.

از نکات جالب توجه در افغانستان این است که تصوف در میان قبایل پشتون تبلور سیاسی یافته است، اما در سایر مناطق افغانستان تصوف تأییدی است بر پیروی دقیق از اسلام راستین که این نوع تصوف سنت گرا، بی چون و چرا برای فقیه و شریعت اسلامی احترامی خاص قائل است و در این موارد بسیار اتفاق می افتد که پیر یک عالم دینی نیز هست. دیدگاهی وجود دارد که تصوف سنت گرا در افغانستان از تبعات اصلاحات شیخ احمد سرهندی (مجدد الف ثانی) و شاه ولی الله دهلوی است.

قادریه در افغانستان

مؤسس سلسله قادریه، عبدالقادر گیلانی(قرن ششم) است که در بغداد مدفون است. این فرقه در قرن شانزدهم میلادی در هند مستقر شد و از همان جا برخی از پشتونها را به سوی خود جذب نمود. در میان قبایل پشتون که در افغانستان از اکثریت برخوردارند، فرقه قادریه پیروان بسیاری دارد که رهبری آن به دست خاندان گیلانی است.13

حضرت نقیب صاحب، پدر سیداحمد گیلانی، در دهه دوم قرن نوزدهم میلادی در حومه جلال آباد در شرق افغانستان رهبری این فرقه را بر عهده داشت که پس از او رهبری به فرزندش (احمد گیلانی) رسید. ایشان نیز در کنار رهبری فرقه قادریه به کارهای سیاسی و تأسیس حزب محاذ ملی افغانستان پرداخت که این حزب در کنار سایر تنظیمهای جهادی در جنگ علیه روسها نقش فعالی داشت. خاندان گیلانی از اقوام سببی محمد ظاهرشاه می باشند.

نقشبندیه در افغانستان

فرقه نقشبندیه، در میان قبایل پشتون و دیگر مردمان افغانستان از احترام و جایگاه خاصی برخوردار است.

نقشبندیه طریقتی است منسوب به خواجه بهاءالدین محمد نقشبند بخارایی(791 ـ 718ق)، ولی بهاءالدین را نمی توان مؤسس طریقت شمرد، زیرا سنگ بنای این طریقت را خواجگان نهادند. این طریقه و سلوک را خواجه یوسف همدانی(535 ـ 440ق) و خواجه عبدالخالق غجدوانی(م 550ق) بنیان نهاده بودند. خواجه بهاءالدین خود از شاگردان جانشینان خواجه عبدالخالق بوده که محیی و مصلح طریقت خواجگان شد. طریقت نقشبندی در اندک مدتی در ماوراءالنهر و خراسان رواج یافت.

تصوف نقشبندی، سنتی معتدل و میانه رو است که اصول آن را می توان در پیروی از سنت و حفظ آداب شریعت و دوری از بدعت بیان کرد. که در آن نه خلوت است نه عزلت و نه ذکر جهر و نه سماع14 همین آسانی و سادگی و اعتدال سلوک نقشبندی یکی از علل رواج آن شد؛ چنان که این طریقه به سرعت از ایالات مسلمان نشین غرب چین و هند تا مصر و شام و از بلخ تا بصره و بغداد انتشار یافت.

از مراکز مهم تجمع نقشبندیان در افغانستان کابل و هرات است. سعدالدین کاشغری و عبدالرحمن جامی این طریقه را در هرات برای اولین بار رواج دادند. در افغانستان این فرقه شعب زیادی پیدا کرده است، ولی دو تمایل آن پررنگ تر است:

شاخه غربی و شمالی کشور: (مشهور به خواجه احرار) این شاخه با مهد فرقه یعنی آسیای میانه ارتباط دارد.

شعبه شرق و قندهار: این شعبه مستقیماً به خانواده مجددیها وابسته اند.

مجددیها خود را از اولاد شیخ احمد فاروق کابلی می دانند که در قرن شانزدهم در جنوب کابل زاده شد و در زمان سلطنت اکبرشاه از سلسله مغولان هند به آن دیار مسافرت نمود و در طریقت صوفیه مشهور گشت. ایشان خود را منسوب به حضرتها15 که نسبشان به عمر خطاب می رسد می دانند. ضمناً گفته می شود شیخ احمد سرهندی (ملقب به مجدد الف ثانی) از همین خانواده است و خانواده مجددی نام خود را از لقب همین شخص گرفته است. در قرن نوزدهم میلادی اعضایی از این خانواده به کابل بازگشتند و یک مدرسه و خانقاه در شوربازار تأسیس نمودند که بعدها مرکز تأثیرات مهم مذهبی و سیاسی در افغانستان شد.

محمد ظاهرشاه قلعه جواد را در 1936م به این خانواده بخشید و ایشان تا قتل عام خانواده شان به وسلیه نظام کمونیستی(آوریل 1979م) در آنجا به سر می بردند. خانواده مجددی همواره با دربارهای شاهی افغانستان وابستگی داشته اند و از طریق خویشاوندی، بیش از پیش با دربار نزدیک و از احترام زیادی برخوردار شدند.

مجددیها به حیث پیر های پرنفوذ، غیر ازکابل به عنوان مرکز اصلی قدرت، چندین مرکز دیگر نیز داشتند. شعبه دیگر این خانواده با لقب حضرت صاحب گازرگاه در هرات قراردارد که از لحاظ نفوذ سیاسی هرگز به پایه شعبه کابل نمی رسد.

با تجاوز شوروی به کشور و شروع جهاد علیه نیروهای متجاوز، احزاب و تنظیمهای اسلامی به تدریج به منظور جهاد با کمونیسم و از پا درآوردن رژیم دست نشانده شوروی ایجاد می شوند.

در جنبش مقاومت بر ضد تجاوز شوروی(دهه 80) شخصیتهای روحانی که گاه نماینده فرقه ای از فرق صوفیه در افغانستان نیز هستند، مبدل به سران احزاب سیاسی می شوند؛ اشخاصی مانند پیرسیداحمد گیلانی، رهبر محاذ ملی، مولوی محمدیونس خالص، رهبر حزب اسلامی، مولوی محمدنبی محمدی، رهبرحرکت انقلاب اسلامی، آقای صبغت الله مجددی، رهبر نجات ملی، آقای برهان الدین ربانی، استاد سابق فاکولته (دانشکده ) شرعیات کابل و رهبر جمعیت اسلامی، آقای عبدالرسول سیاف، استاد سابق فاکولته شرعیات کابل و رهبر اتحاد اسلامی، شیخ محمد آصف قندهاری، رهبر حرکت اسلامی، قاضی وقاد، رهبر شاخه حزب اسلامی، قاضی محمدامین وردک، رهبر بخشی از جنبش اسلامی مقاومت و گلبدین حکمتیار، عضو برجسته و نامدار اخوان المسلمین مصر و رهبر حزب اسلامی. این تنظیمها با مشارکت جانبازانه تمام گروهها و طبقات مردم نقش چشمگیری در شکست شوروی و سرنگونی دولت کمونیستی افغانستان داشتند.

صبغت الله مجددی، رهبر تنظیم نجات ملی، از خانواده حضرت شوربازار با صراحت می گوید اولین کسی است که قیام بر ضد رژیم خلقی را در مارس سال 1979م در هرات اعلان نموده و تا آن نظام را سرنگون نساخته از پای ننشسته است. هم اکنون آقای مجددی ریاست مجلس سنای افغانستان را بر عهده دارد.

چشتیه در افغانستان

این فرقه منسوب به خواجه ابدال چشتی (م 355ق) است و چشت قریه ای در هرات است. چشتیه در شبه قاره پیروان زیادی دارد.16 تجمع چشتیه در حومه هریرود بیشتر به چشم می خورد. آنان در چشت شریف دارای مدرسه و کتابخانه خوبی هستند. این فرقه به طور واضحی از دخالت در امور سیاسی پرهیز می کند و از نظر سازماندهی داخلی نظم خوبی دارند.

پراکندگی جغرافیایی تصوف
هرات

این شهر دارای پراکندگی و گوناگونی بسیار جالبی از فرق صوفیه است. تعداد زیاد مقابر صوفیه و پیرها (زیارتها) در این شهر گویای این مطلب است که هر کدام برای خود مریدانی کم یا زیاد داشته اند. هم اکنون حلقات صوفیه به صورت فعال و پویا و با آزادی کامل مراسم مذهبی خود را انجام می دهند. این مراسم عمدتاً در آرامگاه خواجه عبدالله انصاری برگزار می شود.

شمال

در نواحی اطراف میمنه در فاریاب و قندوز و مزار شریف، گروههای بزرگ نقشبندیه حضور دارند.

شرق

ایالات شرقی پشتون نشین افغانستان، مخصوصاً وردک، پکتیا، ننگرهار و اقوام کوچ نشین، تحت تأثیر قادریه هستند.

جنوب و جنوب غربی

در این نواحی به مرکزیت قندهار شاهد پراکندگی و تنوع فرق صوفیه هستیم، ولی حضور نقشبندیه و قادریه در این نواحی در کنار فرق کوچک تر پر رنگ تر است.
مناطق مرکزی (هزراه جات)

در این مناطق تصوف با سادات رابطه تنگاتنگی دارد. هنگامی که ما بخواهیم اولین نشانه های ورود سادات به افغانستان را جست وجو کنیم، خواهیم یافت که جدا از ورود سادات در ایام دشوار امویان و عباسیان و مهاجرت به خراسان، ایشان اغلب بعد از سرکوب قیام سربداران در حد فاصل سالهای 737 الی 788ق از سبزوار به سوی دیگر مناطق مهاجرت نموده اند.17 خانواده های بزرگ سادات سبزوار در شهرهای بامیان، سنگلاخ، وردک و شمال قندهار اقامت اختیار نمودند. این سادات همچون سید قلندر، سید یخ سوز و دیگران اغلب وابسته به شاخه نعمت اللهیه از شاخه های شیعی تصوف می باشند.18

طالبان و تصوف

شاید در نگاه اول به نظر آید که بحث از طالبان و تصوف موضوعی بی جا و بی مورد می نماید، ولی باید گفت جریان طالبان به عنوان یک جریان فکری مطرح در جامعه افغانستان ظهور کرد و حتی به مرحله اجرای حکومتی افکار خود نیز رسید. از شاخصه های جریانهای فکری، مخصوصاً با این خصوصیات و آن هم در جامعه سنتی افغانستان، این است که به سادگی طرد و محو نمی شوند.

شواهد هم حاکی از آن است که در حال حاضر، جریان میانه روی طالبان تحت عنوان حزب خادمان قرآن به صورت رسمی قدم به عرصه سیاسی افغانستان گذاشته است. اما بجاست قبل از آغاز بحث طالبان و تصوف، مختصری به پایگاه فکری و ایدئولوژیک طالبان پرداخته شود.

پایگاه ایدئولوژیک طالبان عبارت است از شکل افراطی جنبش دیوبندی. دیوبندیسم در افغانستان از سابقه ای طولانی برخوردار است.

فرقه دیوبندی نه به عنوان یک حرکت ارتجاعی، بلکه به مثابه یک جنبش پیشرو در هند سر برآورد و همان طور که با حاکمیت غیرمسلمانان می جنگید، در اصلاح جامعه اسلامی و متحد کردن آن نیز می کوشید. نظریه پردازان اصلی آن مولانا قاسم نانوتوی (1877 ـ 1833م) و شیخ احمد گنگوهی (لکنهویی) بودند که اولین مدرسه شان را با شاگردانی کمتر از بیست نفر در سال 1867م تأسیس نمودند؛ مدرسه ای که بعدها نامی جهانی یافت. مؤسسان هدف اصلی تأسیس این مدرسه را تقویت مبانی اسلام بر اساس مذهب حنفی اعلام کردند.

نویسنده کتاب مسلک علماء دیوبند در این زمینه می نویسد:

بزرگان مدرسه دارالعلوم دیوبند، در اعتقادات، ماتریدی مذهب و در فقه حنفی مذهب اند و اگرچه تمام سلسله های صوفیه و طرق آنها را قبول دارند، طریقیه چشتیه را طریقه خود قرار داده اند و به طرق نقشبندیه، قادریه و سهروردیه ارادت دارند. آنان شاه ولی الله دهلوی را بزرگ طریقت خود می دانند و در اصول عقاید از شیخ محمد نانوتوی و در فروع از شیخ رشید احمد گنگوهی تقلید می کنند.

اما طالبان، همان طور که ذکر شد، در آموزه های خود راه افراط را در پیش گرفتند بدنه طالبان که اکثریت را در این گروه تشکیل می دادند، بر انجام اعمال شریعت به صورت خشک و صوری، بدون در نظر گرفتن لطافتها و ظرایف تصوف تأکید داشتند. ولی به هر حال در دوران طالبان تصوف به حیات خود ادامه داد.

از میان فرق مختلف صوفیه، چشتیه بیشتر از دیگران مورد آزار طالبان قرار گرفت، زیرا مراسم ذکر و تشریفات صوفیانه ایشان همراه با موسیقی و آواز گروهی است که طالبان به علت آنکه اصولاً موسیقی را حرام می دانستند، به شدت با انجام مراسم فرقه چشتیه مخالف بودند. پیروان چشتیه در دوران طالبان در خفا و پنهانی مراسم خود را انجام می دادند. اما دو فرقه عمده دیگر بدون مشکل خاصی به حیات خود ادامه دادند، حتی نظری وجود دارد که می گوید خود ملاعمر، رهبر مذهبی طالبان، از اعضای فرقه نقشبندیه است.

تتمه

آنچه گذشت مختصری از آشنایی با فرق صوفیه در افغانستان معاصر و گوشه ای از نقش آنها در بازیهای سیاسی این کشور بود. اکنون نیز کماکان این فرق به حیات خود ادامه می دهند و همان پایگاههای سابق را برای خود حفظ کرده اند، ولی با گذشت زمان و دخالت عناصر و عوامل جدید در وضعیت سیاسی افغانستان، به نظر می آید از نفوذ ایشان کاسته شده است.

نکته قابل توجه و بی نظیر در افغانستان، عدم خصومت علمای دینی و رهبران صوفیه با یکدیگر ـ برخلاف تقابل معمول دو جریان فقها و صوفیه ـ است. حتی در بسیاری از موارد رابطه بسیار نزدیک و برادرانه ای با یکدیگر دارند.

مورد دیگر احترام شایان توجه مردم عادی به صوفیهاست که ایشان را دارای کرامت و منشأ خیر و برکت می دانند و به همین لحاظ احترام و تکریم صوفیها را بر خود واجب می دانند. به همین علت تصوف در میان مردم قدرت فراوانی دارد. نکته دیگر اینکه اغلب مزارهای صوفیه به زیارتگاه تبدیل می شوند.

پی نوشتها:

1. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با رئیس جمهور موقت افغانستان و رهبران مجاهدان افغانی. مجموعه سخنان معظم له، ص536، تاریخ سخنرانی: 11/7/1368.

2. جواد بابک راد، «نخستین پرتو اصلاح در خراسان»، مجله بررسیهای تاریخی، ستاد ارتشتاران، ش 4، سال ششم، ص 56.

3. لسترنج، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ص 408.

4. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 2، ص 350.

5. منبع اصلی این قسمت، کتاب ارزش میراث صوفیه، دکتر عبدالحسین زرین کوب، نشر امیرکبیر، چاپ دهم، 1382، ص98 به بعد؛ و طرائق الحقایق، ج3 است.

6. از میان صوفیان و زاهدان ایران، حکایت حال ابراهیم ادهم شباهت بسیار به زندگی بودا و احوال او دارد، و شاید همچنان که گلدزیهر معتقد است افسانه زندگی او از روی داستان بودا ساخته شده باشد. گویند او از امیرزادگان بلخ بود که به سبب تمایلش به زهد و عرفان از سرملک و مال برخاست و جامة پشمین پوشید، و سر در بیابان نهاد به سیاحت و ریاضت و عبادت پرداخت. و داستان زهد و ریاضت و کرامات او در ادبیات فارسی مشهور است. وفات او را میان سالهای 160 و 166ق دانسته اند. وی به صحبت سفیان ثوری و فضیل عیاض رسیده است، رابعه عدویه و ابوحنفیه و داود طائی را دیده و با آنان صحبت داشته و شقیق بلخی طریقت از او گرفته است. دایرة المعارف اسلام، ذیل ابراهیم ادهم.

7. ابوعلی، شقیق بن ابراهیم از اهالی بلخ و یگانه وقت و شیخ زمان و از مشاهیر تصوف در خراسان و نخستین کسی بود که در آن سامان در علوم احوال سخن رانده است. پیرو طریقت ابراهیم ادهم بود. نوشته اند که در خدمت امامان موسی کاظم و امام رضا(علیهما السلام) بوده است و به سال 174 یا 194ق درگذشته است.

8. ابوعبدالرحمن حاتم بن عنوان الاصم و یا حاتم بن عنوان و یا حاتم بن یوسف، از اکابر مشایخ خراسان، شاگرد شقیق بلخی در طریقت و مصاحبت او و استاد احمد بن خضرویه بود. وفاتش در واشجرد بلخ به سال 237ق واقع شد. وی از طبقه اول صوفیان و قدمای مشایخ خراسان است.

9. ابوحامد، احمد بن خضرویه بلخی از بزرگان مشایخ خراسان بود که صحبت ابوتراب نخشبی و حاتم اصم را یافت و به نزد بایزید بسطامی رحل اقامت افکند. او در میان مشایخ آن سامان به فتوت مذکور بود و عطار او را با نعوت «آن جوانمرد راه، آن پاکباز درگاه» ستوده است. وی در نیشابور به زیارت ابوحفص نیشابوری نایل آمد و در سال 240ق درگذشت.

10. شیخ الاسلام عبدالله انصاری هروی در دوم شعبان سال 396ق مصادف با نیمه ماه ثور 385ش در ایام سلطان محمود غزنوی، در کهندژ هرات در سرایی نزدیک آرامگاه امامزاده ابوالقاسم بن جعفر الصادق(علیه السلام) به دنیا آمد. پدر او ابومنصور خود از صوفیان بلخ بود و از اعقاب خواجه ایوب انصاری که بعد از مسافرت به هرات در بازار آن شهر دکانی داشت. او هشتاد سال زندگی کرد و شاهد اوج و سقوط غزنویان و تاخت و تاز سلجوقیان به هرات بود. وی سفری نیز به بلخ داشته است. او در سراسر زندگانی به تعلیم اشتغال ورزید و راه مجاهدت و ریاضت سپرد و با استیلای تام به دو زبان تازی و پارسی آثاری از خود برجای گذاشت. از آثار او می توان به منازل السائرین، صد میدان، طبقات الصوفیه، الهی نامه و کتب دیگر در ادب و عرفان اشاره کرد.

11. مروج سلسه چشتیه خواجه احمد بوده است. چون او از قرای چشت که از قرای اطراف هرات است برخاسته، آن طریقه به نام قریه وی به چشتیه شهرت یافته است. بستان السیاحه، حاج زین العابدین شیروانی، ص620؛ طرایق الحقایق، ج2، ص351.

12. اولیویه روی، افغانستان، اسلام و نوگرایی اسلامی، ترجمه ابوالحسن سرومقدم، چاپ مشهد، 1369.

13. همان.

14. پیرسیداحمد گیلانی، رهبر این فرقه که رئیس حزب محاذ ملی افغانستان بود، قبل از دوران جهاد مسئول نمایندگی شرکت پژو در کابل بود. فرزند او در انتخابات اخیر ریاست جمهوری افغانستان از کاندیداهای این پست و از رقبای آقای کرزای بود که سرانجام به نفع آقای کرزای از انتخابات کناره گرفت.

15. رشحات، ص42؛ انیس الطالبیین، ص66؛ نفخات الانس، جامی، ص386.

16. از تقسیمات نسبی در افغانستان در کنار سادات، خواجه ها و میرها که خود را از اعقاب پیامبر یا خلفای راشده می دانند.

17. مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف، دکتر سیدضیاء الدین سجادی، انتشارات سمت.

18. دائرة المعارف تشیع، ج2، مبحث سادات افغانستان.

19. آموزه های شاه نعمت الله ولی، مقاله دکتر روان فرهادی (اهل افغانستان و استاد در دانشگاه ایالتی سن خوزه آمریکا)؛

20. THE TEACHINGS OF SHAcirc;H NE`MATULLAcirc;H WALI (1330-1429 CE) Dr. A. G. Ravân Farhâdi (Afghanistan) San Jose State University, October 11, 2002

لینک کوتاه مطلب : https://ofoghandisha.com/?p=23490

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب