پرسش:
اگر دین فطری است چرا بسیاری از مردم از آن رویگردان هستند؟
پاسخ:
«دینگرایی فطری است»، گفتۀ ما نیست، بلکه خداوند متعال میفرماید که «دین حق» را در فطرت بندگانش نهادینه نموده است و از همگان میخواهد که به دین فطرتشان روی آورند؛
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» (الرّوم، 30)
– روی (جهت) خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن اين فطرتی است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده دگرگونی در آفرينش خدا نيست اين است دين استوار (و نگهدارنده) ولی اكثر مردم نمیدانند.
و البته باید دقت شود که مقصود از «دین»، شرایع و احکام (فروعات) نمیباشند، بلکه همان اصول دین است که عقل آن را تصدیق میکند و بنیانش و هدفش توحید میباشد.
در این آیه، چند نکتۀ خاص بیان شده که باید به آنها توجه نمود:
الف – خداوند سبحان «دین» را در فطرت نهادینه نموده است؛
ب – فطرت تمامی انسانها، یکسان است؛
ج – فطرت هرگز مبدل نمیشود؛
د – «دین قیّم» همین دینی است که در فطرت تمامی انسانها نهادینه شده، اما مردم به آن علم ندارند و نمیدانند.
چند نکتۀ مهم
نکتۀ اول: امر فطری، یعنی اکتسابی نیست که کسی بخواهد آن را از بیرون کسب نماید، یا یکی کمتر و یکی بیشتر کسب نماید؛ بلکه در وجود آدمی سرشته شده است. به عنوان مثال: اصل «محبّت و متقابلاً غضب» را کسی به آدمی نیاموخته است؛ بلکه در فطرت نهادینه شده است. حال، محبّت به چه کسانی یا چه چیزهایی، مصادیق محبوب میباشند.
نکتۀ دوم: «قواعد اولیۀ عقلی»، مانند نیاز معلول به علت نیز همه فطری میباشند که به آنها «عقل فطری» گفته میشود. اگر کسی در جنگل به دنیا آمده و زندگی کرده باشد نیز میداند که آتش خود به خود پدید نمیآید و آب بدون علّت به جوش نمیآید.
اما، «عقل به نور علم میبیند و میشناسد»؛ خواه علم انسانهای اولیه به تهیه آتش برای گرم کردن باشد، یا علم ارسطو تا فلاسفه معاصر به اصل و قوانین علیّت. لذا در پایان آیه فرمود: «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ – ولی اكثر مردم بدان علم ندارند و نمیدانند».
کسی که عقل دارد، اما علم [آگاهی] ندارد، مانند انسان بینا در تاریکی میباشد؛ و آن که علم دارد، ولی عقل ندارد؛ مانند نابینا در روز روشن است که هیچ نمیبیند.
بنابراین، لازمۀ نورافشانی «فطرت الهی»، اولاً این است که معاصی محجوب نگردد و ثانیاً «علم» میباشد که خداوند سبحان در دو کتاب خلقت و وحی، تعلیم داده است.
نکتۀ سوم: «جایگزینی مصادیق جعلی به جای مصادیق حقیقی» میباشد. چنان که «محبّت به خداوند سبحان، فطری است؛ اما برخی این شدت محبّت را به غیر او اختصاص میدهند»:
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ» (البقره، 165)
– و برخی از مردم به جای خدا معبودهایی انتخاب میکنند که آنها را آن گونه که سزاوار است خدا را دوست داشته باشند، دوست میدارند! ولی آنان که ایمان آوردهاند، شدت محبّتشان (محبوب غاییشان) خداوند است. و اگر کسانی که [با انتخاب معبودهای باطل] ستم روا داشتند، عذاب را ببینند، بی تردید بفهمند که همه قدرت ویژه خداست [و معبودهای باطل، هیچ و پوچاند] و خدا سخت کیفر است.
خداوند سبحان، بندگانش را «عاشق کمال – عاشق خودش» آفریده است، لذا آدمی از ضعف (نیستی) بدش میآید و قوّت را دوست دارد؛ اما برخی گمان میکنند که «قوّت» در شهوت، شهرت، ثروت و قدرت است؛ لذا شدت محبّت را به آنها اختصاص میدهند و در آخرت که پردهها کنار میرود و حاکمیت نفس حیوانی به پایان میرسد، متوجه میشوند که تمام قوّت، از آن خداوند قوی و عزیز میباشد.
بنابراین، فطرت بدل نمیخورد «لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»؛ بلکه ابلیس لعین و شیاطین جنّ و انس، در مصادیقش بدل میزنند و جعلیها را زینت میدهند؛ مانند آن که انواع فساد را به عنوان انواع تفریح جلوه میدهند – بندگی شهوت را مصادیق آزادی و زندگی جلوه میدهند و …!
دینگریزی
از آنجا که اصل «دینگرایی» در فطرت آدمی نهادینه شده است، «دینگریزی» امکان ندارد و یک شعار دروغین میباشد؛ بلکه برخی از دینی، به دین دیگری روی میآورند.
در مطالب گوناگون، مکرر بیان گردید که در این عالَم، هیچ انسانی «بیدین محض» نبوده، نیست و نخواهد بود؛ بلکه برخی ادیان باطل را بدل از دین حق قرار میدهند و به آنها میگروند، یا از دینی به دین دیگری میگروند، نه این که بتوانند «بیدین» باشند!
در قرآن کریم فرمود: «قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ … لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ» (الکافرون)؛ یعنی: «بگو، ای کافران … دین شما برای خودتان و دین من برای خودم»؛ پس کافران نیز دین دارند.
از هندوئیسم و بودیسم کهن گرفته تا مدرنسیم، پست مدرنیسم، لیبرالیسم، اومانیسم و سایر مکاتب معاصر، همه نوعی دین [جهانبینی، اصول اعتقادی و باروها و بایدها و نبایدهای منطبق با آن] میباشند.
بنابراین، «دین گریزی» محال است، چرا که «دین گرایی» فطری میباشد؛ بلکه برخی، از دینی به دین دیگری میگریزند و بدان میگروند و آنان که به باطل میگروند، مشرک میشوند، لذا ممکن است چندین ربّ و چندین دین داشته باشند و در هر امری، ربّی قرار دهند و او را بندگی کنند، و مطابق با دینی بیندیشند و عمل نمایند! مثل کسی که در عبادت، نماز میخواند – در تجارت کمفروشی یا رباخواری میکند، رشوه میدهد و میگیرد – در سیاست، عاشق و تابع طاغوتها و حکام نظام سلطه است – در فرهنگ، غربزده است و …»!
حضرت یوسف علیه السلام، به هم سلولیهای خود که مشرک بودند و در هر امری، اربابی داشتند، فرمودند:
«يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ» (یوسف علیه السلام، 39)
– ای دوستان زندانی من! آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداوند واحد قهار؟!