نویسنده پایان نامه محمد علی زاهدی از طلاب مجمتع تاریخ جامعه المصطفی العالمیه است. وی در پایان نامه خود با تکیه بر نظریه شکاف های اجتماعی که در جامعه شناسی سیاسی مطرح است، تلاش کرده تا فرایند شکل گیری احزاب و جریانهای سیاسی در افغانستان توضیح داده شود.
پایان نامه در چهارفصل تنظیم شده است. فصل اول با عنوان مفاهیم و کلیات به طرح مسأله، سولات اصلی وفرعی، صرورت، هدف ، روش و پیشینه تحقیق پرداخته است. از نظر نویسنده بازیگران قدرت در چهار دهه اخیر در افغانستان احزاب و جریان های سیاسی بوده اند حال آن که پیش از این بازیگران ایل ، قبیله و اقوام بوده اند. از این رو ضرورت دیده تا این پدیده از زوایای مختلف مورد بحث قرار گیرد. سوال اصلی تحقیق روند شکل گیری احزاب و جریانهای سیاسی در سه ده اخیر افغانستان می باشد، که به تبع آن فرضیه اصلی تحقیق را هم چنین آورده است:
احزاب در افغانستان برپایه وجود شکافهای اجتماعی و اندیشه های عمدتا وارداتی به منظورکسب قدرت و یا تغییر وضع شکل گرفته اند. در پیشینه تحقیق به آثاری از نویسندگان اقغانی و خارجی اشاره شده است. در میان آثار خارجی ها می توان آثار نویسندگان غربی نظیر اولویه روای فرانسوی، پیتر مارسدن و نویسندگان ایرانی نظیر هادی خسرو شاهی و چنگیز پهلوان اشاره کرد. در میان آثار نویسندگان افغانی به کارهای افغانستان در پنج قرن اخیرِ صدیق فرهنگ؛ افغانستان در مسیر تاریخِ میرغلام غبار و شناسنامه احزاب افغانستان از بصیر احمد دولت آبادی اشاره شده است که به زعم نویسنده کتاب اخیر بیشترین قرابت را با تحقیق وی دارد. روش تحقیق هم توصیفی و تاریخی تحلیلی می باشد و قلمرو تحقیق از لحاظ زمانی و مکانی سه دهه اخیر در افغانستان می باشد.
در بخش دوم فصل اول، چارچوب نظری بحث و برخی مفاهیم توضیح داده شده است. در این بخش شکافهای اجتماعی یا آنچه که جریان های اجتماعی بر محور آن شکل می گیرند تعریف شده، انواع آن و تأثیر شکافهای اجتماعی بر تشکیل و توسعه احزاب افغانستانی توضیح داده شده است. در بخش مفاهیم هم، مفاهیمی چون حزب سیاسی، جنبش اجتماعی، احزاب چپ ور است، ملی گرایی و گروه قومی بیان و تعریف شده اند.
فصل دوم با عنوان احزاب چپ در افغانستان، به بررسی این گونه ی از احزاب پرداخته است. مراد از احزاب چپ، احزابی اند که با اندیشه های کمونیستی یا مائوئیستی شکل گرفته اند، که در این میان به دو حزب دموکراتیک خلق و دموکراتیک نوین اشاره شده است. فرضیه نویسنده بر این اساس استوار است که احزاب چپ در امتداد مبارزات اصلاحگرایانه تمامی روشنفکران و اصلاح طلبان گذشته شکل گرفته است و این مبارزات نیز برپایه شکاف سنت ومدرنیته بوجود آمده اند. این شکاف حاصل رشد فرهنگی، سیاسی و آموزشی جامعه افغانستان از یکسو و عقب ماندگی ذهنی و رفتاری دستگاه حاکمه بر اندیشه های کهنه خود که سنخیتی با خواسته های جدید مردم نداشت باعث ایجاد بین دو طبقه شد. حرکت روشنفکران و اندیشمندان جامعه که به جنبش مشروطیت و یا تجددگرایی موسوم گردید، از نظر پایگاه اجتماعی طبقه متوسط را شامل می شد و در طرف دیگر طیقه حاکمه یا پایگاه سنتی قرار داشت. این جنبش در ادامه حرکت خود به جریان چپگرایی ختم می شود و این جریان چپگرایی است که میراث دار جنبش تجدد خواهی، مشروطه طلبی و مدرنیته است.
نویسنده سپس به شکل گیری احزاب چپ می پردازد و اشاره می کند که پیش زمینه های گرایش کمونیستی در افغانستان را می توان در جنبش مشروطه جستجو کرد. زیرا تمایلات چپی محدودی در میان بعضی از اعضای جنبش مشروطه وجود داشت. بعد از فراز و نشیب های دوران امان الله و پس از هفده سال حاکمیت استبدادی، در زمان نخست وزیر شاه محمود یکی از عموهای ظاهرشاه که زمینه فعالیت های اندک سیاسی فراهم شد، عناصر چپ که ابتدا در حزب ویش زلمیان لانه کرده بودند، احزاب دیگری بنام وطن و خلق تاسییس کردند. بعد از پیروزی مائو در چین حزب چپ دیگری بنام حزب دموکراتیک نوین متمایل به چین هم تاسیس گردید. نکته ی قابل ذکر در مورد این احزاب وارداتی بودن تفکرات و اندیشه ی آنها می باشد. اندیشه هایی که در کشور سابقه تاریخی نداشتند. درورود و شکل گیری این اندیشه و تفکر کشورهای شوروی و چین و سفارتخانه هایشان نقش مهمی داشتند . آنان با توزیع و انتشار آثار مارکسیستی بین روشنفکران و تحصیل کردکان افغانی سعی در ترویج مارکسیسم داشتند. نویسنده البته تاکید میکند که نباید از نقش حزب توده ی ایران و تاثیر آثار شریعتی در این مورد غافل شد. ا ترجمه آثار مارکسیستی توسط حزب توده و قرار گرفتن آنها در اختیار رفقای افغانی شان و نوشته شریعتی به دلیل لحن کوبنده و انقلابی اش میان حلقات چپی با دلگرمی و جدیت خوانده می شد.
اقدامات حزب دموکراتیک خلق مانند فعالیت های علنی و تلاش برای نفوذ در میان دانشگاهیان و نیروهای مسلح، شرکت در انتخابات مجلس، انشعاب در حزب و تقسیم آن به دو شاخه خلق و پرچم، رویگردانی حکومت از انان و اقدام آنان به انجام کودتای خونین هفتم ثور از دیگر مباحثی است که نویسنده در این فصل به آن پرداخته است. اقدامات خشن و دست گیری و قتل و عام نیروهای مذهبی و حتی مردم عادی، و ناهمخوانی باورهای کودتاچیان با باورهای مردم، و قیام مردم علیه حکومت به عنوان دشت نشانده شوروی و تجاوز ارتش سرخ مباحث مطروحه در ادامه این فصل می باشد. خروج نیروهای شوروی، ناتوانی حزب در سیاست مصالحه ی ملی خودش و پیروزی مجاهدی نقطه پایانی بر حیات سیاسی اجتماعی این حزب در افغانستان می باشد.
بررسی تاریخچه ی حزب دموکراتیک نوین متمایل به چین، داستان تاسیس و موسسان، عملکرد و انشعابات در آن مباحث بخش دوم فصل دوم را تشکیل می دهد.
فصل سوم به احزاب و جریان های راست ملی پرداخته است. منظور از احزاب راست ملی احزاب و جریان هایی است که دارای تمایلات ملی گرایانه بوده و بر اساس شکاف های قومی موجو در جامع شکل گرفته اند. مهمترین این احزاب، حزب افغان ملت، و جریان ترک گرایی است. نویسنده پیش از پرداختن به بررسی تاریخچه ی این احزاب به بررسی مفهوم و چیستی شکاف قومی و انواع شکاف های قومی در افغانستان پرداخته است. از دید نویسنده شکاف قومی همانند شکافهای اجتماعی در تستر زمان شکل می گیرد و رابطه تنگاتنگی با ناسیونالیسم قومی دارد. ناسیونالیسم بر قوم فرهنگ زبان و فرهنگ مشترک در درون جامعه خودی تاکید می کند و همین مسأله باعث جدایی اقوام در افغانستان از یکدیگر شده است. وی آنگاه بر پایه ی این مفهوم، شکل گیری احزاب ملی گرا را تبیین کرده است. با اشاره به واقعیت شکاف قومی در افغانستان و تاثیر آن در حوزه قدرت، سیاست و اجتماع به بررسی شکافهای قومی و عوامل آن بین قومیت پشتون به عنوان قومیت غالب و دارای قدرت سیاسی با دیگر اقوام تاجیک، هزاره و ازبک پرداخته است. در ادامه به بررسی پیشینه، اهداف و عملکرد حزب افغان ملت پرداخته شده است. این حزب با خصلت قومی بوجود آمده و تلاش دارد تا هویت قومی خود را بردیگر اقوام افغانستان تعمیم دهد. این حزب تا حد زیادی متاثر از اندیشه های ناسیونالیستی اروپا بویژه جریان نازیسم می باشد. در اختیار داشتن قدرت مطلقه سیاسی، اقتصادی و نظامی توسط قوم پشتون در طول سالیان دراز باعث شده تا در ذهنیت این قوم، نوعی شایستگی و حقانیت نسبت به دیگران برای خودشان قائل شوند. همین تفکر در اهداف و مرامنامه حزب افغان ملت دنبال می گردد.
جریان بعدی قومگرا، جریان ترک گرایی است که بررسی شده است. جریان ترک گرایی جریانی است که عمدتا از سوی روشنفکران ترکتبار در افغانستان شکل گرفته است. آنان به استضعاف ترکتباران در دوره ای که دولت در اختیار پشتونها بوده است اعتراض دارند و اعلام می دارند که پشتونها با تبعیض ها و نابرابری های قوم مدارانه خود باعث تضعیف ترکتباران اعم از ازبک، هزاره، قرقیز و ایماق شده است.انی جریان در پی بیداری و انسجام تمام تبرکتباران افغانستان به منظور دستیابی به یک هویت قومی واحد ترکی هستند. جریان ترک گرایی هنوز به لحاظ تئوریک پخته نشده و در بین توده مردم نفوذ نکرده است. جنبش ملی اسلامی افغانستان به رهبری ژنرال دوستم با عملکرد سیاسی و شورای فرهنگی ترکتباران با رویکرد فرهنگی دو جریان فعال ترک گرایی می باشد.
در فصل چهارم به ظهور احزاب سیاسی اسلامی در افغانستان پرداخته و پیدایش این احزاب را در راستای شکاف بین احزاب کمونیستی با نیروهای مذهبی برآورد کرده است. به این معنا ، زمانی که احزاب چپی در جامعه بوجود آمدند و بعد از کودتای هفت ثور ( اردیبهشت) به قدرت سیاسی نیز دست یافتند و به دنبال ترویج مسائل ضد دینی برآمدند، احزاب اسلامی نیز به دفاع از مذهب در صحنه حضور یافتند. از این رو احزاب کمونیستی در جامعه باعث شکاف مذهبی بین نیروهای اجتماعی در افغانستان شد که حاضل آن خیزش جنبشهای اسلام گرا در افغانستان بود.
نویسنده در ادامه به فضای پیدایش اولین هسته ی سیاسی اسلامگرا در میان اهل سنت و انشعابات در آن اشاره می کند. گروهی به رهبری حکمتیار، “حزب اسلامی افغانستان” را تشکیل می دهند. برهان الدین ربانی هم “جمعیت اسلامی افغانستان” را شکل می دهد. حزب اسلامی نماینده قومیت پشتون و جمعیت اسلامی نمایند اقوام سنی فارس زبان بویژه تاجیک ها می باشد. نویسنده سپس به مواضع و اندیشه هر کدام اشاره می کند. احزاب سنی در ابتدا اهداف واحدی داشتند و متاثر از جریان اخوانی مصر بودند ولی بعدها بخصوص در دوره ی جهاد، حزب اسلامی گرایش های تندتر و متمایل به سلفی ها و جمعیت اسلامی گرایش معتدل و میانه روتری را برگزیدند. گروه اسلامی سومی از اهل سنت ، گروه طالبان می باشد که با همکاری سرویس اطلاعاتی پاکستان و چند کشور عربی درفضایی که مردم از درگیریهای مجاهدین به ستوه آمده بودند به صحنه وارد شدند و در مدت کمی بیش از هشتاد درصد خاک افغانستان را تحت کنترل گرفتند. آنان تصویر بسیار سختگیرانه ای از اسلام به نمایش گذاشتند و محدودیت های شدیدی بر زنان و شیعیان اعمال داشتند.
جریان فکری سیاسی اسلامی دیگر، جریان شیعی بود که در آن بیشتر روحانیان بازگشته از نجف و جوانان تحصیل کرده ی شیعی نقش داشتند. اینان درگروهایی و به گونه ای زیرزمینی جریان فکری سیاسی را راه انداختند که بعدها در تاریخ سیاسی افغانستان مادر بسیاری از جریانهای بعدی شیعیان شد. اما در زمان حاکمیت کمونیست ها و بر طرف شدن فشاراز طرف دولت بر شیعیان ،شیعیان مجال یافتند تا با تشکیل احزاب مستقل جهاد خویش علیه دولت کمونیستی را سازماندهی کنند. از این رو احزاب متعددی شکل گرفتند که در کل به سه گروه طرفدار و مورد حمایت ایران، گروه طرفدار تز اسلام منهای روحانیت و گروهی که باوجود شعارهای اسلامی مستقل از ایران عمل می کردند. در بین احزاب متعدد شیعی، حزب وحدت اسلامی که ائتلافی از احزاب شیعی بودند و حزب حرکت اسلامی از همه بزرگتر و تأثیرگذارتر بودند. حزب وحدت اسلامی به رهبری عبدالعلی مزاری مهمترین وبزرگترین حزب شیعی بود که در جریان فتح کابل منطقه غرب آن را تحت کنترل خود داشت و جنگهایی خونین و متعددی را از سوی رقبای جمعیتی و پشتون خود متحمل گردید. با هجوم طالبان مزاری رهبر آن دستگیر و اعدام شد و حزب به بامیان نقل مکان کرد. حرکت اسلامی هم پس از پیروزی مجاهدین مستقل از حزب وحدت عمل میکرد.