
گم است نیمرخش…
نگاه کن در چوبی سیاه پوشیده است ستاره جان نکند چشم ماه پوشیده است بهار خانه در آتش کباب شد پنهان تمام پنجرهها اشک و
نگاه کن در چوبی سیاه پوشیده است ستاره جان نکند چشم ماه پوشیده است بهار خانه در آتش کباب شد پنهان تمام پنجرهها اشک و
بـی نگاهت… بـی نگاهت… مرده بودم بارها… ای که چشمانت گره وا می کنـنـد از کارها مهر تو جاری شده در سینــه دریا و رود
مریم از یک نسبت عیسا عزیز از سه نسبت حضرت زهرا عزیز نور چشم رحمة للعالمین آن امام اولین و آخرین آنکه جان در پیکر
دوای درد بیدرمان اگر خواهی بیا اینجا که یابی درد بیدرمان عالم را دوا اینجا گرت دردی بود در دل و گر باشد تو را
ماه جاری و غزل دست فشان در حرمت جوی آیینه و فانوس روان در حرمت هر شب از عالم قدسی به زیارت آیند ساکنان ارم
تصویر مهتاب و شب و آیینهبندان… امشب صفای دیگری دارد شبستان گلدستهها و آسمان سورمهای رنگ نقش و نگار کاشی و گلهای ایوان
باز وا کرده نگاهت به حرم پای مرا به ضریحت برسان دست تمنای مرا چیست خاصیت این عشق که با جاذبهاش میکشد سوی حرم
هرگز عجیب نیست ببینی که عاشقی طی می کند برای حرم راه دور را پروانه ای که دیده در این بارگاه عشق در نیمه شب
ای ازلیت به تربت تو مُخَمّر وی ابدیّت به طلعت تو مقرّر آیت رحمت ز جلوۀ تو هویدا رایت قدرت در آستین تو مُضمَر جودت
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید» حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید به حکم «وَاعتَصِموا» مو به مو ببافیدش بهروی شانه پراکندهاش
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست گاه گاهی اگر پریشانیم روبرو صخرهای اگر باشد یک به یک موجهای طوفانیم دین ما دین آب و
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست ما دست دادهایم به هم، چشممان به اوج… ما را به سمت دست خدا