
شعر | محمدحسن حسینزاده : تبسم سحر
هوایت آن زمان که از دلم عبور میکند مرا شبیه آنچه از قبیل نور میکند مسافری که نیمه شب، طنین گامهای تو سکوت کوه و
هوایت آن زمان که از دلم عبور میکند مرا شبیه آنچه از قبیل نور میکند مسافری که نیمه شب، طنین گامهای تو سکوت کوه و
چه میشد چلچراغ کوچه ما زود بر میگشت به پایان شب تاریک و قیراندود بر میگشت سرود آسمان را هر که میخواند بد آهنگ است
به جان شاپرکهایت شب شعری بمان خورشید بچرخان گردو خون مرا غزل – آتش- بخوان خورشید! شعور بیشهها یخ زد شود انگشت آشوبت گلایلهای شوقم
صد هزاران اولیا روی زمین از خدا خواهند مهدی را یقین یا الهی! مهدیی از غیب آر تا جهان عدل گردد آشکار مهدی و هادی
اگرچه زود؛ می آید، اگرچه دیر؛ می آید سوار سبزپوش ما به هر تقدیر می آید همان خورشید موعودی که در روز طلوع او حدیث
گوشهی سجاده و محراب روشن می شود اشک تو چون گوهر شبتاب روشن میشود از طنین ربنایت شد نصیبم سوختن شمع تنها لحظه های ناب
لاله های کربلایی یک به یک پژمرده اند عشقبازان کی به یک مرگ طبیعی مرده اند؟ کار هرکس نیست کوتاهی نکردن وقت عشق سجده های
پور عبد الملک به نام هشام در حرم بود با اهالی شام می زد اندر طواف کعبه قدم لیکن از ازدحام اهل حرم استلام حجر
ز شوق، اهل نظر می دوند بر در و بام زکات حُسن ستانند تا ز ماه صیام ز نور دیده در و بام ها چراغان
شکر خدا که با فلکم هیچ کار نیست بر خاطرم ز هر دو جهان یک غبار نیست آن پای بر جهان زده رندم که بر
حبّذا آن بارگاهی کاندر آن دارد کمین بهر طوف آستانش روز و شب روح الامین کنگره قصر جلالش بس رفیع افتاده است هر زمان بر
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود صحیفه ای که سراسر شعور و شیدایی ست حدیث سلسله گیسوی آشنایش بود گرفته