![](https://ofoghandisha.com/wp-content/uploads/2024/05/emam-reza-2-768x512.jpg)
قصیده رضوی
دوش چون دور شب تیره به پایان آمد نوبت زمزمه ی مرغ سحر خوان آمد چشم جان از دم مشکین صبا روشن شد گویی از
دوش چون دور شب تیره به پایان آمد نوبت زمزمه ی مرغ سحر خوان آمد چشم جان از دم مشکین صبا روشن شد گویی از
دین را حرمیست در خراسان دشوار ترا به محشر آسان از معجزههای شرع احمد از حجتهای دین یزدان همواره رهش مسیر حاجت پیوسته درش مشیر
سلام علی آل طه و یس سلام علی آل خیر النبیین سلام علی روضة حل فیها امام یباهی به الملک والدین امام به حق شاه
فرخنده کشوری که تویی شهریار آن آسوده مردمی که تویی غمگسار آن گلزار شرق را نبود تا ابد خزان ای رحمت خدا چو تویی نوبهار
خدایگان خراسان، خدیو خطه طوس سلیل احمد و هشتم اما، شمس شموس بر آستان تو روی نیاز اهل نیاز به خاک کوی تو انس و
بر نمیدارم دست از پنجره فولادت آمدم باز از این پنجره فریاد شوم وارد صحن من و این همه ایراد شوم آمدم چرخ زنم، چرخ
جاریست در هوای خراسان بهار تو در ذهن کوچهها و خیابان بهار تو امشب چقدر غرق تماشا نموده است آینه را به وقت زمستان بهار
واژهها ایستاده در تعظیم لب گشودند ماه بانوها السلام علیک یا مولا، حضرت عشق، یار آهوها بقچهای پُر میآورم آقا ، پرِ اندوه، گریه و
ای سلام گرم خورشید از فراسوها به تو شب پناه آورده با انبوه شببوها به تو بغض خود را ابرها پیش تو خالی میکنند از
یک کاسه آب سردِ سقاخانه نیست کم نوبت بگیر! زائر و پیمانه نیست کم چنگی بزن به پنجره فولاد و مست شو در صحن او
حسین بود و تو بودی، تو خواهری كردی حسین فاطمه را گرم، یاوری كردی غریب تا كه نمانَد حسین بی عباس به جای خواهری آنجا،
رود از راز و نیاز تو حکایت میکرد نور را عمق نگاه تو هدایت میکرد ماه اگر ـ ذکر به لب ـ گِرد زمین میچرخید